خاطره

تعریف یک خاطره از خودمون

خاطره

تعریف یک خاطره از خودمون

دوم دبیرستان بودم .اول هفته روز شنبه خیلی گیج میزدم چون شبش خوب خابیده بودم دخترخاله هام خونمون بودن تا نصف شب بیدار بودیم ساعتای سه شب خابیدم .شش صبح درباآلارم گوشی بیدارشدم خمیازه کشیدم و بزور بلند شدم حوصلع رفتن مدرسع رو نداشتم بلاخره اماده شدم ورفتم مدرسع.از اونجایی اخرای اسفند بود ونوروز نزدیک بابچه ها تصمیم گرفتیم روز یکشنبه رو نریم مدرسه چون همه دبیرا امتحان گذاشته بودن هفت امتحان تو یه روز .نرفتیم از اونجایی هفته اخر بود و بیشتر بچه ها مدرسه نرفته بودن .مدیر مدرسمون روز جمعه به امام جماعت سپرده بود اعلام کنه ک بچه ها برن مدرسه .ماهم ک مثلا ترسیده بودیم نرفتیم تا بعد عید .بعد عید صف طولانی تشکیل داده بود ونذاشت مابریم کلاس .ماهم ازخدا خاسته منتظر همچین چیزی بودیم .ولی ب واسطه یکی از دبیرا اخرش رفتیم کلاس .

بایگانی
  • ۰
  • ۰

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

  • ۰۱/۱۲/۱۲
  • فاطمه حبیبی زاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی